بهانه...
یهویی،
بی هوا،
دلت بگیره...بغضت بگیره و اشکت سرازیر بشه...
پ.ن:
_ البته نه بی بهانه
_ یه چیزهایی متوجه میشی که قبلا توجه نمیکردی و نمیخواستی که توجه کنی و...
این توجه داره روحتو زخمی میکنه...
_ بیخیال بابا
_ ارزش نداره
_ این نیز بگذرد...
یهویی،
بی هوا،
دلت بگیره...بغضت بگیره و اشکت سرازیر بشه...
پ.ن:
_ البته نه بی بهانه
_ یه چیزهایی متوجه میشی که قبلا توجه نمیکردی و نمیخواستی که توجه کنی و...
این توجه داره روحتو زخمی میکنه...
_ بیخیال بابا
_ ارزش نداره
_ این نیز بگذرد...
استوری هر بلاگری رو باز میکنی،
شوهرش براش آیفون ۱۷ پرو کادو گرفته.
انگار ما نمیدونیم خرج شوهراشونم اینا میدن...
لعنتی های رمانتیک
🙄🧡😁
پ.ن:
_ دیگه چقد باید فالورهای این بلاگرها بی فکر و بدبخت باشند که زندگی خودشون را با زندگی نمایشی و سراسر دروغ این جماعت مقایسه کنند.
_ هر کلیک و فالو و تایید شما مساوی با قدرت خرید هرچی بیشتر و نمایش بیشتر عقده های این بلاگرها و برانگیختن حس مصرف گرایی بیشتر و تجملات و عقده و حسرت و حس ناکافی بودن در شما.
_ برای آرامش خودتون هم شده در فضای مجازی هرچیزی را کلیک نکنید و هر کی هرکی را فالو نکنید.
بیا کمی زندگی کنیم ، خیر سرمان دنیا آمده ایم برای همین کار و همه کار کردیم جز زندگی...
پ.ن:
_ فعلا آماده شم برم انجمن مدرسه...
_ موقع بازگشت به خونه، وفتی خونه میرسم به محض ورود با یه شگفتانه دیگه مواجه میشم.😁
هر وقت نیازت باشد، کمک میرسد!
در آنچه کمک نرسیده یعنی:
تو بَسی…
وقتی شوهرم میخواد بهم بگه هیچکس از من براش بهتر نیست و امکان نداره بهم خیانت کنه...
خودت باش... به اندازه ی کافی دیگران داریم!
سلام صبحتون بخیر 🌱
یادتون باشه که؛
شما منحصر به فردی، در صورتیکه نخواهی تقش بازی کنی و یا از دیگران تقلیدکورکورانه کنی.
پ.ن:
_ در یک کلام:
اورجینال باشید نه فیک 😊😉
سلام مریم جان، ممنونم از دستور پخت سوپ خوشمزه...
کامنتت هم خصوصی بود هم اینکه آدرس نداشت که تشکر کنم، لیکن اینجا تو یه پست نوشتم که ازت تشکر کنم، چشم رفتم حرم نایب الزیاره تون هستم.
چرا آدرس ننوشتی عزیزم؛ وبلاگ نمینویسی؟ البته فک کنم من شما را میشناسم شما یه دفعه دیگه دستور پخت یه غذای دیگه فرستاده بودی قبلنا ، اونموقعها البته وبلاگ داشتی الان نمیدونم همون مریم خودمون هستی یا نه وبلاگ مینویسی یا نه؟!
من خودم به حدکافی برای خودم متاسفم
فضولیش به کس دیگه نیومده!!
پن:
_ امروز جنگی بیمه😅🤣
_ خوابم کم بوده، تا الان چای هم نخوردم، بد اخلاقم.
_امیدوار بودم یکیتون چای بریزین من بخورم؛ پس به چه دردی میخورین شماها😅🤣
_ مادامی که از پشت صفحه گوشی و مانیتور کامپیوتر نشه به من چای تعارف کنید علم پیشرفت نکرده.
_ دانشمندان چیکار میکنن پس؟!
هرجایی نرو
هرکاری نکن
هر چیزی رو امتحان نکن
با هر کسی معاشرت نکن
حتی هرکسی رو فالو نداشته باش
اسمتو تمیز نگه دار.
***************
دوست عزیزی که داری این پست را میخونی
امیدوارم امروز، دلیلی برای لبخند زدن داشته باشی.
سلام؛ صبح زیبای پاییزیت بخیر!🌱
بعدا نوشت:
دیشب خوابم نمیبرد..کمتر از دوساعت خوابیدم ولی الان شدیدا خوابم میاد...برم بخوابم.
_ صدای قل قل کتری روی اجاق گاز
_ صدای ریختن چای تازه دم توی فنجون
_ بخار چای داغ
_ صدای هم زدن قاشق چایخوری داخل فنجون
_ صدای آلارم ماشین لباسشویی که کارِ آبکشیدن لباسها تموم شده
_ بوی مایع لباسشویی از ملحفه های تمیز شسته و پهن شده روی رخت آویز
_بویِ سوپ در قابلمه ی در حال پخت روی گاز
_ صدای دخترم که داره با عروسکاش بازی میکنه و حالا داره عروسکش را خواب میکنه و واسش لالایی میگه
_ و در آخر صدای من که دارم به پسرم دیکته میگم از درس کوچ پرستوها...
پ.ن:
_ درس کوچ پرستوها من را برد به یه خاطره ای از همین درس؛ وقتی کلاس چهارم بودم و روزی که مشق ننوشته بودم از همین درس.
_ چقد روزها زود میگذره...
گاهی چیزی که اسمش را "عشق" میذاریم، فقط ترس از تنهاییه.
اگر باید مدام خودت را ثابت کنی، اگر احترام و ثبات نمیبینی، این رابطه امن نیست.
"نه" گفتن به بیاحترامی، یعنی "آره" گفتن به خودت.
تنهاییِ سالم شکست نیست؛ مرحلهی درمانه. وقتی مرز میگذاری، جایِ درد را آرامش میگیرد.
پ.ن:
رابطه با آدمهای بی ثبات و دمدمی مزاج ؛ رابطه ی
نا امن و ناسالمی هست؛ تنهاییِ سالم را به رابطه با آدمهای نا امن ترجیح دهید و از تنهایی هراس نداشته باشین.
بی ربط نوشت:
_ یکی از دوستان عزیز که اشپزیش خوبه ، طرز تهیه ی سوپ جو خوشمزه و مجلسی را برام توضیح بده ممنونم.
_ این رستوران سر کوچه مون که سوپ ازش میگرفتیم آشپزش فک کنم عوض شده دیگه طعم سوپاش مثل قبل خوشمزه نیست حتی مزه ش از سوپای منم بدتره😁
فک کن دیگه چه سوپی تحویل ملت مده 😂
آهنگ را برای عطیه فرستادم، عطیه گفت: خیلی قشنگ و غمگین بود اشکم در اومد ساغر 😭
از اونجایی که مرض دارم وچون عطیه گریه کرده شما هم باید گریه کنید.
با این نوناشون( قابل توجه عطیه و آمیرزا شاطر و همسایه های گرامی بلاگفا و با تشکر از خانواده ی محترم رجبی)😁
لینک اون آهنگ را اینجا میذارم:
آهنگ سیارمو میگردم از وحید ولی زاده
گوش کنید و گریه کنید باشد که رستگار شوید.😂
همه ش که نباید تو این دور و زمونه بخندند!!!
کم مشکل نداریم که.
پ.ن:
۱_ خدا عقلمون بده؛ انگار این ویروس سرماخوردگی قشنگ زده به سرِ ما وگرنه من دختر خوبی بودم.
۲_ البته این آهنگ را امید جهان عزیز هم خونده بوده،
روحش شاد و یادش گرامی😢
اولا: که جا داده روز کودک را به کودک درونم و دوستان خواننده ی عزیز وبلاگم که کودک درون فعالی داره تبریک بگم.
دوما: سوار اتوبوس شده بودم؛ یه آقایی دف دستش بود و ترانه ی سیارمو میگردم را میخوند، اینقد غصه دار و با بغض میخوند کم مونده بود گریه کنم؛ بعد ترانه ش که تموم شد مردم پول ریختند تو دف ، اکثرش هم جوونها بودند.
داشتم فک میکردم چقد اینروزهای ما شبیه این شعر هست...هیچکی از دل دیگری خبر نداره:
سیارمو میگردم کسی نمیدونه دردم
ظاهر شادی دارم اما اسیر دردم...
از این ترانه چند تا از خواننده ها و هنرمندان خوب کشورمون اجرا داشتند و اون را خوندند ولی من این ترانه را با خوانندگی علی براتی بیشتر دوست دارم.
شما چی؟!
پ.ن:
قابل توجه سلی عزیز؛ یکی از هنرمندان مازندرانی هم این آهنگ را خونده اونهم قشنگ خونده با لهجه ی مازندرانی.من آهنگها و ترانه های مازندرانی هم دوست دارم.
آهنگ از وحید ولی زاده( مازندرانی):
صیادمو گردم بِه کسی ندونده می دردِه
ظاهر شادی دارمه اما اسیر دردمه...
نمیدونم مازندرانی درست خوندم یا نه؟!🤔
به قول ارسطو ونقی شون تو فیلم پایتخت ندومبه😁
بچه ها!
لطف کنید کامنت خصوصی نذارین.
اینقد بعضیها کامنتاتون بانمک و جالبه، عمومی بذارین بقیه هم بخونن و فیض ببرن.
پ.ن:
_ از دستِ یکی از کامنتها اینقد خنده م گرفت، سرماخورده هستم افتادم سر سرفه و سرفه م قطع نمیشد.
نمیدونم بگم چی؟!
خدا نکشتتون ، خدا زیادتون کنه یا چی؟!
ترجیح میدم با افرادی وقت بگذرونم که مراقب حرف زدن و رفتارشون هستن،
نه کسایی که با ادعای اینکه هیچی تویِ دلشون نیست، هرچی به زبونشون میاد میگن.
پ.ن:
_ در این راستا از لیست دوستانم یکی یکی دارند خط میخورن.
_ البته که دوستان صمیمی من اندک هستند و با کلی وسواس در انتخاب دوست انتخابشون کردم ولی دوستای درجه چند منظورمه.
_ اتفاقا من با دوستان صمیمیم راحت و شوخ هستم، ولی اون رابطه را برای دوستان درجه چندم ندارم و کلا نمیپسندم اونجور رابطه ای را.
یه خانمی هست ساکن آلمان که روزمرگیهاشو در کانالش به اشتراک میذاره.
اینقد که کانالش پر از یاد خداست و یاد خدا در تک تک لحظه لحطه های این خانم مشهوده. واقعا من وقتی کانالشو میخونم حس خوب و آرامش میگیرم.
قسمتی از روزمرگیهاشو باهم ببینیم و بخونیم:
گاهی همهچی خلاصه میشه تو برق یه لیوان تمیز...🍽🥛
نه کسی میفهمه که دستات خسته شده نه کسی میپرسه چرا نصف روزت بین ظرف و جمع جور گذشته...
ولی همون لحظهای که همه لیوانا رو واکس میزنی خشک میکنی.. 🫧🪴
میچینی سر جاشون یه حس کوچیک از نظم و آرامش میاد تو دلت...😍☺️
انگار خدا داره لبخند میزنه بهت 💜
و مادرمون خانم فاطمه زهرا س داره برات دعا میکنه... 🫀
دلخوشیهای ساده یعنی همین...🙂
که توی غربت هنوز بشه با یه برق لیوان حال دلتو خوب کرد.. 🌱
#روزمرگی_در_آلمان
#دلخوشی_های_ساده
#حس_خوب
#زندگی
و این هم گلچینی از عکسهایی که من از خونه اش اینجا اوردم:
پن:
_ قرار نیست هرکی اسم خدا رو آورد خونه ی محقر داشته باشه!
خوب زندگی کردن با لاکچری زندگی کردن متفاوت هست...
اسلام دین اعتدال هست هر چه بر خود میپسندی بر خواهر و برادر دینی ات هم بپسند و دستگیری کن نه تفرقه افکنی🙃🌱❤️
_ راستی اگر بالای اجاق گاز را دقت کنی پوسترهایی که زده در مورد آداب آشپزی اسلامی و... است.
_ چه حسی از این خونه گرفتی؟
.
پارت اول : صبح
پارت دوم : عصر
پارت سوم : شب
کامنت زیر توسط یکی از خوانندگانِ وبلاگم ارسال شده:
این دوست عزیزمون وبلاگ من را از گوگل سرچ کرده؛
گوگل جان این دانای همه چیز دان😊 وبلاگ بالا که نام نویسنده ش مریم هست واسه نتایج سرچ اورده که تو و اون وبلاگ مذکور از وبلاگ من نام برده، حالا جالبه که من اصلا یادم نیومد نویسنده ی وب که مریم هست کیه و ایا وبلاگشو قبلا خوندم یا نه؟!
لینک وبلاگ مریم:
https://shomahamdavatin.blogfa.com/post/229
من وارد وبلاگش شدم دیدم یه جمله ای از وبلاگ من همراه با نام ساغر در سال ۱۳۹۰ اورده، واسه م جالب بود.
این دوست خواننده مون که کامنت داده بعدا ازم پرسید که مگه۰ از چه سالی وبلاگ مینوشتی که مطلب از سال ۱۳۹۰ تو وبلاگ مریم آورده شده؟!
پ.ن:
_ زمان چه سریع میگذره ها
_ ولی خوبی یادداشت در وبلاگ هینه که مرور وبلاگ خاطرات و روزمرگیها ی زمانهای گذشته را یادت میاره.
( بچه ها یادتونه حال و هوای اون سالهای وبلاگ؟!)
_ چند وقت پیش مطالب قبلی وبلاگم را انتقال دادم به یه آدرس دیگه و یادگاری نگه داشتم .
من از سال ۹۰ در وبلاگ یادداشتهای ساغر مینویسم.
_ سرماخوردگیم شروع شده کسالت دارم حوصله م سر رفته و خوابم نمیبرد دراز کشیدم و فیلم دیدم.
_ همین الان فیلم دینامیت را برای سومین بار تماشا کردم،
البته دو دفعه قبلنا تماشا کرده بودم.
_ این پست اگه مشکل نگارشی داره به بزرگی خودتون ببخشید، کسالت دارم، آبریزش بینی اعصاب واسه آدم نمیذاره.
طرح و رنگ آمیزی نقاشی پسرم به مناسبت روز آتش نشانی:
پسرم در حین رنگ آمیزی از شهید امید عباسی ( آتش نشان فداکاری) که ماسک خود را به دختر بچه داده بود تا اون را نجات دهد صحبت میکرد. بعد ازم پرسید: یعتی مامان اگه ما بودیم ماسکمون را میدادیم؟ یه کمی مکث کردم و به فکر فرو رفتم که چی جواب بدم به پسرم؛ که صادقانه جواب دادم : من تو اون موقعیت نبودم که ببینم در واقعیت چه کاری انجام میدم پسرم!، ولی واقعیتش فک نکنم همچین کاری میتونستم انجام بدم. آتش نشانها انسانهای بزرگ ، شجاع و قهرمان هستند.
بعد ازم پرسید: چرا مامان همراه خودش دوتا ماسک نبرده بوده که یکیشو به بچه بده؟! و خودش هم ماسک داشته باشه و زنده بمونه؟!
گفتم: مامان تو عملیات امداد و نجات عجله ای هست و...
پ.ن:
_ ولی واقعیت همه ی ما میدونیم چقد تو سیستم کمبود امکانات داریم.
_ برگردیم به خودمون؛ حتی هنوز که هنوزه خانواده ها نیاز به یک کپسول آتش نشانی در خانه و محل کار و خودرو را احساس نکردند و فک میکنن بی اهمیته و نمیخوان هزینه کنند. واقعا اگر این قهرمانان بی ادعا و شجاع و فداکار نبودند چقد زندگیها از بین میرفت.
_ بعد مدتها، یه کوچولو رنگ آمیزی کردم یعنی درختهای نقاشی و دیوارهای خونه را من رنگ کردم.چه حس خوبی داشت و ذوق کردم.😍 مدتها بود حوصله ی نقاشی را اصلا نداشتم.( منی که یه صفحه کتاب مثلا میخوندم یه دفتر کنارم بود ده صفحه نقاشی میکردم )
# هفتم مهر روز ملی آتش نشانی و ایمنی
# لزوم یک کپسول آتش نشانی و جعبه کمکهای اولیه در منزل و محل کار و خودرو
نوشته ی زیر شخصی هست، نوشتم که یادم بمونه.
حالم خوبه خداروشکر ولی استرس آینده را دارم...
توکل به خدا و به امید روزهای بهتر و شادتر...
خوشحالترین ورژن ما الزاما دوست داشتنیترین ورژن از نظر دیگران نیست.
پ.ن:
و این اصلا مهم نیست که بخواهیم تلاش کنیم که تحت هر شرایطی دیگران را راضی نگه داریم تا اینکه دوست داشتنی جلوه کنیم.
برای دیگران اون اندازه ای باشین که برای شما همون اندازه هستند، بیشتر از اون خودتون را خرج نکنید.
پ.ن:.
_ از لحاظ انرژی، محبت، حوصله، علاقه و گوش شنوا بودن و... والبته مهمتر از همه وقت.
_قطعا این توصیه ی به اندازه بودن شامل حال پدر و مادر و فرزندان نمیشه، اونها استثنا هستند و یه سری حقوق به گردن ما دارند.
بالاخره داداش کوچولوی ما داماد شد.
هم ذوق زده ام و هم خوشحالم واسش ؛ هم اینکه بغضم گرفت...
داداش گلم دوستت دارم و آرزوی خوشبختی واست دارم.
ازدواجت مبارک 🌹
بعضی آدمها در ارتباط ناامن هستن و بهترین راه فهمیدنش هم اینه که ببینیم خودمون رو پیش اینها چقدر سانسور میکنیم.
چه حرفهایی به ذهنمون میرسه و یا احساسهایی در قلبمون پیدا میشه که ترجیح میدیم ابرازشون نکنیم...
دلیلشم اینه که از واکنش اون آدم (نا امن)مطمئن نیستیم.
چون کسی که ناامن باشه از فرصتها برای ضربه زدن به طرف مقابل استفاده میکنه.
کنایه میزنه، مسخره میکنه، ایراد میگیره، و یا احساساتمون رو کماهمیت جلوه میده...
به قول محمود درویش:
آدم درست را که پیدا کردی،
زمان دیگر مهم نیست...
حتی اگر دیر آمده باشد.
دوست داشتن به حرف نیست به رفتاره؛ یه آدم تا صبح میتونه قربون صدقت بره، بگه نباشی میمیرم ولی باید دید که وقتی دوساعت نبودی نگرانت میشه یا نه؛ باید دید که وقتی ناراحتی به حال بدت اهمیت میده یا نه؛ باید دید چیکار میکنه واسه خوشحال کردنت واسه یه ذره لبخند رو لبت؛ خودتونو گول نزنید؛ دوست داشتن خیلی قشنگه ولی اگه فقط به حرف نباشه.
از لحاظ روحی نیاز دارم تو یه کلبه کنار دریا باشم، جایی که هیچ کس را نشناسم، هیچ کس هم منو نشناسه، نه به کسی فکر کنم، نه نگران چیزی باشم، من نیاز دارم مدتی در خنثی ترین حالت ممکن باشم.
پ.ن:
_ به این نتیجه رسیدم که اصلا دوست ندارم شناخته بشم چه در دنیای مجازی و چه در دنیای واقعی...عجیبه!
_ من با دیگران معاشرت دارم... روابط عمومی خوبی دارم ( البته اینو دیگران میگن ) ، با دیگران زود جوش میخورم... ولی اصلا صمیمی نمیشم. دوستای صمیمی من تک و توک هستند.
( دیروز که با پسرم از مدرسه برمیگشتیم دیدم یه جا را تازه باز کردند و تابلو زدند صبحانه سرای خواهرانه؛ و در حال چیدمان دکور و اینا بودند پسرم گفت: مامان اینو تازه زدند چه مغازه ای هست؟
چون در حال دکور بندی و اینا بودند کرکره های مغازه تا نیمه پایین بود سرمو خم کردم ببینم چه مغازه ای است واقعیتش بخاطر اسمش فک کردم یه جای دنج و صبحانه سرا درست کردند واسه خانمها که دوستانه و با خیال راحت برن اونجا مث کافه کتاب و پارک بانوان...
خنده دار بود هم واسه خودم و هم واسه خانم متصدی اونجا که سرمو خم کردم دیدمش... نشسته بود پشت پیشخوان و من سلام و خسته نباشید و روزتون بخیر و احوالات مرسوم پرسیدم اون خانم هم با خوشرویی جواب داد از اون خانمهای تپل مهربون بود پرسیدم اینجا چیه؟ چیا سرو میکنین مخصوص خانماست؟! اونهم جواب داد و وجه تسمیه اسمشو گفت چون من و آبجیم اینجا را زدیم اسمش را نوشتیم خواهرانه...آرزوی موفقیت کردم و خداحافظی کردم...یه کم که از اونجا رد شدیم پسرم گفت: مامان! تو هم مث آقاجون هستی جالبه چه زود باهمه دوست میشی گفتم : مامان! من دوست نمیشم معاشرت میکنم، اگه بخوام با یکی دوست بشم راحت دوست نمیشم باید معیارهای دوستی را داشته باشه تا به عنوان دوستم انتخاب کنم و معیارهای دوست خوب را واسش توضیح دادم.
_ من حتی تو این وبلاگ هم خودسانسوری شدید دارم، واقعا دوست دارم یه جا راحت حرفامو بزنم ولی نمیتونم. جرأت و شهامت بچه هایی که تو وبلاگ خودسانسوری ندارند واسه م جالب و ستودنی هست.
بی ربط نوشت:
تو خونه بشدت بوی پیاز و سیر پیچیده نمیدونم از کدوم واحدهای ساختمونه، داریم خفه میشیم...
کولر روشن کردیم هواکش را هم زدیم پنجره ها را باز گذاشتیم بلکه از شدت بو کم بشه.
_ خدایا چرا اینجوریه که..؟! 🤔
یه تیکه پیاز میخوری عالم و آدم میفهمن!
ولی چهار کیلو آناناس هم بخوری هیچکس نمیفهمه!😂